خلاصه داستان : شیطان وجود ندارد؛ فیلمی درام به کارگردانی ریوسکه هاماگوچی است. داستان درباره مردی به نام تاکومی و دخترش هانا است که در دهکده میزوبیکی نزدیک توکیو زندگی می‌کنند. آن‌ها همچون نسل‌های پیشین خود، زندگی ساده‌ای منطبق با طبیعت دارند. یک روز، ساکنین دهکده متوجه می‌شوند که قرار است در نزدیکی محل زندگی آن‌ها اردوگاهی مدرن برای شهرنشینانی که می‌خواهند به طبیعت «فرار» کنند ساخته شود. اما این پروژه روی آب دهکده تأثیری منفی روی می‌گذارد و موجب ناآرامی می‌شود…

Takumi and his daughter Hana live in Mizubiki Village, close to Tokyo. One day, the village inhabitants become aware of a plan to build a camping site near Takumi's house offering city residents a comfortable "escape" to nature.

خلاصه داستان : حماسه ای آهسته سوز ، سفر عاطفی چهار سی زن در شهر ساحلی مه آلود کوبه.

Four women in their thirties reevaluate their relationships, both shared and private, after a startling revelation concerning one's marriage forces each of them to ask one of life's biggest questions: "Am I who I want to be?"

خلاصه داستان : یک مثلث عشقی غیرمنتظره، یک تله اغواگری شکست خورده و برخوردی که ناشی از یک سوء تفاهم است، در سه حرکت گفته می شود که سه شخصیت زن را به تصویر بکشند و مسیرهای بین انتخاب ها و پشیمانی های آنها را ردیابی کنند.

An unexpected love triangle, a seduction trap, and a random encounter are the three episodes, told in three movements to depict three female characters and trace the trajectories between their choices and regrets.

خلاصه داستان : یک بازیگر و کارگردان سرشناس صحنه، زمانی که پیشنهاد کارگردانی نمایش عمو وانیا در هیروشیما را دریافت می کند، یاد می گیرد که با مرگ غیرمنتظره همسرش کنار بیاید.

Yusuke Kafuku, a stage actor and director, still unable, after two years, to cope with the loss of his beloved wife, accepts to direct Uncle Vanya at a theater festival in Hiroshima. There he meets Misaki, an introverted young woman, appointed to drive his car. In between rides, secrets from the past and heartfelt confessions will be unveiled.

خلاصه داستان : آساکو در اوزاکا زندگی می کند. او عاشق باکو می شود، یک روح آزاد. یک روز باکو ناگهان ناپدید می شود. دو سال بعد، آساکو اکنون در توکیو زندگی می کند و با ریوهی آشنا می شود. او دقیقاً شبیه باکو است، اما شخصیتی کاملاً متفاوت دارد.

College student Asako falls in love at first sight with Baku after meeting at a photography exhibit. Romance sparks between the two but doesn't last long when Baku suddenly disappears from her life. Two years later, she spots a man that bears a striking resemblance to him. Even though it is only his physical similarities to Baku that attracted her to him, she doesn't say so and starts dating the soft-spoken young man called Ryohei.