FA
EN
خلاصه داستان :
سامنات (سامو) در خانه ای شیک پوش در زاغه نشین دهلی به همراه مادر بیوه و خواهر نامحرمش ، سارلا زندگی می کند. او با ویکرام (ویکی) ثروتمند ثروتمند مستقر در کلکته دوستانه است. هنگامی که پدر ویکی ، دامودار ، دچار حمله قلبی شده و به او توصیه می شود که دو ماه استراحت کند ، ویکی کفش های پدرش را پر می کند ، با یک کارمند ارشد و رهبر اتحادیه ، بیپینلال پندی روبرو می شود که نتیجه آن اعتصاب است. پدر وی مداخله می کند ، از ویکی می خواهد که از وی بیپینلال عذرخواهی کند ، کاری که ویکی انجام می دهد ، و همه چیز به حالت عادی باز می گردد. ویکی درباره تحقیر خود با سامو اعتراف می کند ، و هر دو برای آموزش بیپینلال درسی تصمیم گرفتند. در نتیجه ، سامو ویکی را به کلکته متصل می کند
Somnath (Somu) lives in a shanty house in a Delhi slum with his widowed mom, and unmarried sister, Sarla. He is friendly with Calcutta-based wealthy Vikram (Vicky) Maharaj. When Vicky's dad, Damodar, has a heart attack and is advised to take bed-rest for two months, Vicky fills in his father's shoes, has a confrontation with a senior employee and union leader, Bipinlal Pandey, which results in a strike.. Damodar starts a chain of events that get out of control, events that may well see the death of one of the friends at the hands of the other. Will Vicky's and Somu's friendship see them through or will it also be a casualty?