خلاصه داستان : تارزان بی باک پدر مری بروکس که مشغول مطالعه قبایل باستانی بوده است به دست مردم زار، خدای انگشتان زمرد می افتد. تارزان به مریم کمک می کند تا پدرش را پیدا کند، همه را از دست کاهن اعظم زار نجات می دهد و مریم را به غار او می برد...
Mary Brooks' father, who has been studying ancient tribes, falls into the hands of "the people of Zar, god of the Emerald Fingers." Tarzan helps Mary locate her father, rescues everyone from the High Priest of Zar, and takes Mary to his cave.