خلاصه داستان : پدر آکه‌میتسو آکه‌گامی همیشه بهش می گفت “هیچکس نمی تونه تنهایی زندگی کنه”… اما اون مصممه که می تونه اینکارو بکنه. از این گذشته، پدرش مطمئناً از این حرفش نیت های خیلی خوبی نداشت ولی خب آکه‌میتسو نمی خواست مثل اون خل و چل بشه. اما وقتی که با یه زن جوان برخورد می کنه، کلی افکار ناپاک تو ذهنش بالا و پایین میرن. در نهایت تصمیم می گیره اونکاری رو که باید، انجام بده، یعنی یه راهب بودایی بشه و راه های دنیوی رو کنار بزاره. ولی معبدی که تصمیم می گیره خودشو وقفش کنه… پر از زنه؟ اون زن جوان هم اونجا هست؟ توی این شرایط یه پسر باید چیکار کنه؟

"I know! I'll become a monk!" Akagami Akemitsu has spent his days and nights absorbed in studying and part-time work in an effort to distance himself from his family, which is notorious as a household of philanderers. One day, he falls in love at first sight with a girl named Aoba Yuzuki, and suddenly he's constantly drowning in worldly desires. Hoping to fight back against his genes and live a more stoic life, he enters a temple... only to find out that it's a convent filled with gorgeous girls! So begins a new rom-com about the temple life of three adorable triplets and two beautiful freeloaders!

خلاصه داستان : لوید، ماجراجوی تازه کاری که کل زندگی خود را پوچ می داند، روستای خود را که در حاشیه دنیای فانی واقع شده است ترک می کند تا آرزوی خود یعنی سربازی را برآورده کند.

Lloyd is a novice adventurer whose dream is to discover “true strength” in the capital he’s always admired, despite growing up with neighbors who always considered him weak. The story starts with him departing from his hometown, which just so happens to be located right next to…one of the most dangerous dungeons in the world?!