خلاصه داستان :

Bulut is working for Ferman Köklükaya, the owner of a big construction company. A successful and ambitious man, Bulut is also married to Ferman's spoiled daughter Sude. Ferman caused the death of Bulut's father working as the site manager; but Bulut does not know about this yet. Sude and Bulut have an unhappy marriage and one day, at a hotel opening, Bulut meets the young and beautiful promising violinist Melek. It is love at first sight.

خلاصه داستان : کاسموس در این درام از نویسنده و کارگردان Reha Erdem، مردی عجیب و غریب با استعدادهای اخروی در یک شهر کوچک ترکیه ای هم دوست می شود و هم به یک بدجنس تبدیل می شود. یحیی تقریباً در وحشت است که پسر خردسالش در یک روز زمستانی به رودخانه می افتد و وقتی او را از آب می کشند بی جان به نظر می رسد...

Kosmos is a thief and a miracle-worker. He appears one morning in a tiny, snowbound border village where he is welcomed with open arms – on account of arriving just in time to resuscitate a small boy who would otherwise have drowned.

خلاصه داستان : نازلي دختر دانشجوي آشپزي هست ، براي اينکه هزينه هاي دانشگاه را در بياورد به اشپزي مشغول هست که يک روزي با پيشنهادي رو به رو ميشود که به ان نميتواند نه بگويد و به عنوان آشپز مخصوص وارد خانه فريد ميشود که يک مرد ثروتمند و حساسه و تا به حال عاشق کسي نشده…

Ferit Aslan is a very successful businessman, and is extremely organized. He wants the same manner of organization in both his private and professional life. Nazli who is studying gastronomy needs to find a job immediately as she is responsible for covering the expenses of the home she shares with her friend and sister. She is a stubborn and adamant personality, so she has a tough time keeping a job. Both completely opposites, meet each other in this series.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : میا، دیمیتری که اونو به خون آشام تبدیل کرده بود رو میکشه و برای این که دوباره به انسان تبدیل بشه به استانبول میاد ولی استانبول برای اون نقشه های دیگه ای داره. میا چشم باز میکنه و میبینه درست در مرکز داستان هایی قرار گرفته که مرز خوب و بد، عشق و نفرت، زندگی و مرگ بهم تنیده شده. کسانی که در این داستان همراه او هستند: کارمن، جوانی جذّاب و تاریک؛ نومل، جنگجویی که در گذشته اش راز بزرگی داره و آوجی (شکارچی) که در حومه ی استانبول با خون آشام ها میجنگه. جنگ بزرگی بین انسان ها و خون آشام ها در شرف آغازه و بزرگترین امتحان میا اینه که نمیدونه در این جنگ طرف کی باشه.

Driven by revenge, human-turned-vampire Mia sets out to vanquish Dmitry, a ruthless vampire leader who seeks an artifact that grants immortality.

خلاصه داستان : ما بالي براي پرواز نداريم و بجاش روياهايي داريم و بعضي از واقعيت ها از روياها هم با ارزشترن... مارال دختري با آرزوهاي بزرگ هست که در يه شرکت بزرگ مشغول به کار هستش . مارال در بخش بوفه اين شرکت بزرگ کاره مي کنه . پسر صاحب شرکت که در خارج از کشور تحصيل کرده عاشق مارال ميشه ولي مارال عاشق پسري ميشه که در همون شرکت و در بخش شکلات سازي مشغول به کاره . و اين پسر کسي نيست جزء سارپ ، مارال با آرزوهاي خودش به زندگيش ادامه ميده و روياي مدير شدن رو در سر داره ولي سارپ با گذشته ي خودش زندگي مي کنه و يه پسر خود جوش و فعال و البته کمي طغيان گر ، سارپ نيز از مارال خوشش مياد ولي

Maral is a young and naive girl who works as a waitress in the restaurant section of a well-known store named Luna. She dreams about two things in her life: one is being the manager of Luna and the other is Sarp, who is the rebellious young guy working as a chocolate chief at the same restaurant where Maral works. She thinks that both of her dreams are far away from being real. However, one day, her first dream becomes true.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : 13 مارس 1992 تاریخی است که خانواده ی ارن توسط یک زلزله ی بزرگ از هم میپاشن. قدیر ارن رو که در اون زمان هفده ساله بود، بخاطر این که فکر میکنن مُرده، بین اجساد میندازن ولی چشماشو باز میکنه و به زندگی برمیگرده اما میبینه پدر عزیزتر از جونش رو از دست داده و مادرش با آدم دیگه ای ازدواج کرده. قدیر شوق زندگیشو از دست میده تا زمانیکه با انگشتر یادگار پدرش(که باعث آشنایی پدر و مادرش شده بود و پدرش اونو به قدیر داده بود تا اونو هم به عشق زندگیش برسونه) برحسب اتفاق میافته و آیلیز پیداش میکنه. قدیر در نگاه اول عاشق آیلیز میشه و تقدیر هم مدام اون ها رو با هم رو به رو میکنه…