خلاصه داستان : دو زندگی متفاوت، دو دنیای متفاوت... آیا زینب و سیوانمرت می توانند از عشق سرنوشت خود فرار کنند؟
3 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : رویاها و واقعیتها دربارهی چهار زن جوان است که در محلهای معمولی زندگی میکنند و در تلاش اند رویاهای خود را حقیقی کنند. این سریال که محوریت اصلی آن مجادلهی بیپایان میان حقایق زندگی است، با شخصیتهای تاثیرگذارش به بینندگان وعدهی داستانی پرهیجان را میدهد…
خلاصه داستان : داستان دختری سخت کوش و پسری بی پروا که با وجود تفاوت های عمده، سرنوشت نقشه های دیگری برای آنها دارد.
A hardworking girl and a reckless boy.. Although their major differences, fate on the other hand has other plans for them.
1 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : عارف و زکریا دو رقیب کبابی در یک کوچه هستن.با اومدن دو ایتالیایی به نام های زولا و چاوی به محله ،زندگی عارف و زکریا زیر و رو میشه. چاوی با عکسی قدیمی در دستش به محله اومده و شروع به گشتن دنبال پدرش میکنه. زکریا و عارف بخاطر این بچه که بعد از سالها سر و کلش پیدا شده نگران میشن. این دو رقیب همیشگی مجبور به همکاری با هم دیگه میشن. در بین تموم این اتفاقا زولا عاشق خوشگلترین دختر محله آزرا میشه؛ در حالی که آزرا با پسر عارف یعنی احمد یه عشق پنهونی رو داره تجربه میکنه. رقابت،عشق،راز ها،تعقیب و گریز؛ ببینیم همه اینها توی این محله کوچیک جا میشه؟
Arif and Zekeriya are two rival kebabs of the same street. The arrival of two Italy, Zola and Çavi, in the neighborhood; Arif's and Zechariah's lives could go down hill. Çavi comes to the neighborhood with a photo taken years ago and starts looking for his father. Zekeriya and Arif become devastated by this child issue that emerged years later. Two enemies have to cooperate. During all these events, Zola falls in love with Azra, the most beautiful girl in the neighborhood. However, Azra has a secret and stormy love with Arif's son Ahmet.
2 بار برنده جایزه و 1 بار نامزد دریافت جایزه
خلاصه داستان : خلاصه داستان : انگین کارفرمایی است که برای موفقیت، قدرت و زندگی لوکس اهمیت قائل است. در مقابل پلینِ خیالپرست که دختر خانوادهای با درآمد متوسط است، فکر میکند باید منتظر انسان مناسبی باشد که او را همانطوری که هست قبول میکند. انگین و پلین در یک پارتی با هم روبهرو میشوند این زوج آخر شب را به یاد نمیآورند و به یکباره چشم باز میکنند و میبینند داخل خوابی هستند که در آن دو سال است ازدواج کردهاند. انگین و پلین که کاملا شخصیتهای متفاوتی دارند، به سختی میتوانند همدیگر را تحمل کنند و دنبال راهی برای خلاصی از این کابوسی که داخلش گیر کرده بودند میگردند و به مرور زمان به همدیگر نزدیکتر میشوند و زمانی که دوست دارند این خوابی که در اول برای اونها حکم کابوس را داشت تا ابد ادامه پیدا کند، در زندگی قبلیشان بیدار میشوند…
You know the feeling. It feels like time slows down as your eyes meet a stranger’s. Then you walk pass each other, neither of you looking back. That’s what happened with Pelin and Engin. Lo and behold, they open their eyes in the same bed. And you may want to brace yourself for this one, as a two-year married couple! It must be a dream. No, a nightmare. But now, to wake up they must fall in love.